پیش از شروع جنگ صفین آن قدر امام به اتمام حجت با دشمنان می پردازد و طول می دهد که عده ای به شیطنت میکنند؛گویا علی در شکّ است و خود را بر حق نمیداند که این قدر رسول فرستاده و جوان ها را با قرآن و کتاب خدا به میان دو لشگر روانه ساخته و خون آن ها را و شهادت مظلوم آن ها را دیده غیرمنتظره مائده است.این همه تحمل و تأمل جز با شک و شبهه نمی سازد.
علی در جواب می گوید :اگر در این میان،یک دل روشن شود و بازگردد برای من کافیست و اگر اتمام حجت شود برای من مطلوب است.
چون علی بعد ها می تواند پس از این همه اتمام حجت و تبیین،شمشیر را از میانشان بگذراند و در یک شب آن قدر از آنها بگیرد که دل یاران علی هم از هیبتش بلرزد…
حاج شیخ که خیلی داغ کرده بود اخم را در هم کشید و گفت:فایده نداره در هر صورت ضرره،در حالیکه آدم عاقل دست به کاری نمی زنه که در هر صورت بازنده است.
حاج آقا مکثی کرد،نفسش را در سینه حبس کردو نگاهی عمیق به من گفت:والله من دعوا نمی کنم ،ولی اگر قرار باشه دعوا کنم جایی دعوا می کنم که تنها راه چاره اش کشتن طرف مقابل باشه،بنابراین چه بکشم چه کشته بشم ،سرشارم! سرشار…
من از شنیدن سخنان حاج شیخ لرزیدم ،و تا مدت ها صدای پر طنین استاد در سلول مغزم احساس می کردم.اتمام حجت برای من بود
آن ها که راه دراز و وقت کم را فهمیدند مجبورند خود را زیاد کنند و رشد بدهند این ها زندگی و مرگ را با همین معیار می سنجند ؛ اگر زنده اند و اگر می میروند به خاطر همین زیاد شدن هاست…